- چالش های مردم وبنگاهدار؛ در گفتگو با محمدرضا رخشانی رییس صنف بنگاههای املاک زاهدان
- تحولی جدید در ورزش همگانی؛ برگزاری نخستین لیگ تندرستی ایران
- ملاحظاتی در تقسیم استان
- دانلود روزنامه زاهدان شماره ۳۸۸۳
- دانلود روزنامه زاهدان شماره ۳۸۸۲
- مدیرکل انتقال خون: سیستانوبلوچستان به شدت نیازمند اهدای خون است
- امام جمعه زاهدان: این که عدهای دست به اسلحه ببرند و انسانهای بی گناه را بکشند قابل توجیه نیست
- تبعات اقتصادی عدم پذیرش FATF ؛ ما باید تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم، تعامل با جهان یا کره شمالی شدن
- دانلود روزنامه زاهدان شماره ۳۸۸۱
- عباس عبدی: فرقی بین رئیس جمهور پوپولیست و برنامه دار نیست
- تصحیح اشتباه
- دانلود روزنامه زاهدان شماره ۳۸۷۹
- دانلود روزنامه زاهدان شماره ۳۸۷۸
- «خورشید» نماینده ایران در اسکار شد
- کرونا در همین نزدیکی
- دانلود روزنامه زاهدان شماره ۳۸۷۷
- پایان قطعی تئوری جهان وطنی
- رییس کمیته اصلاح ساختار بودجه مجلس: دولتها و مجالس از عدم شفافیت سود میبرند/ به شفافیت بودجه نمره زیر ۱۰میدهم
- دانلود روزنامه زاهدان شماره ۳۸۷۶
- بابک بهداد: دیدگاه مدیران در برخورد با مستند باید اصلاح شود، نماینده ایران در اسکار میتواند یک فیلم مستند باشد

روزهای نوجوانی ما در دهه شصت گذشت، روزهای جنگ وکمبود، روزهایی که برای دیدن کارتون ساعت ها به تلویزیون خیره می ماندیم، روزهایی که برای خرید دوچرخه سالها انتظار می کشیدیم، روزهایی که صدای گریه ی مادرمان در انتظار برادران به جبهه رفته مان تنها نوای خانه بود، روزهایی که صدای گنجشک های باغچه پدری تنها موسیقی ما بود… آن روزها مشق های بی پایان مدرسه و صف های طولانی خرید تمام وقتمان را پُر می کرد… دلهره جنگ روزهایمان را شب می کرد و قطع برق شبهایمان را تاریک … و ما شور زندگی را در فوتبال و دوچرخه سواری پیدا می کردیم. ظهرهای گرم تابستان، زیر سایه ی خنک درختان باغچه، سبد می کاشتیم تا گنجشک بگیریم … من و بابک ساعت ها پشت پرده ی حصیری اتاق برادرم قایم می شدیم و ذُل می زدیم به سبدی که در باغچه کاشته بودیم
تا گنجشک بگیریم… آن روزها من و بابک بارها گنجشک گرفتیم و به مغازه ی پرنده فروشیِ سردار بردیم و سردار که پیرمردی پاکستانی بود گنجشک ها را دانه ای ۵ تومن ازما می خرید و ما با آن پول، پکوره و سموسه می خریدیم و با بچه های کوچه می خوردیم… بعدها که سردار مجبور به مهاجرت به کشورش پاکستان شد از شاگردش شنیدم که می گفت : سردار گنجشک ها را بعد از خریدن از شما آزاد می کرد ، آخر کسی گُنجشک نمی خرد؟! سردار فقط از شما گنجشک می خرید که به شما کار کردن یاد بدهد و به گنجشک ها آزادی …
بله بعضی از آدمها هزینه می کنند تا آزادی باقی بماند.
یکی از همان روزهای گرم نوجوانی بین فاصله ی باغچه وسبد و اتاق برادرم که من و بابک قایم می شدیم که گنجشک بگیریم … به طور اتفاقی چشمم به یک رادیو پخشِ بزرگ و نوارهای چیده شده ی برادرم افتاد، آن روز نخ سبد گنجشک گیری را به بابک دادم و به طرف نوارهای کاست رفتم، کمی بعد صدای موسیقی بلند شد… ناگهان از جا پریدیم، حسابی ترسیده بودیم و با عجله صدا را قطع کردیم، اما وسوسه ی موسیقی ما را دوباره به سمت دستگاه جادویی بُرد… گوش دادیم و گوش دادیم… و اینبار در کنار موسیقی صدایی شروع به خواندن کرد: تنیده یاد تو، تنیده یاد تو در تار و پودم
بود لبریز از، بود لبریز از عشقت وجودم
انگار صدا از جانمان سر چشمه گرفته بود … گنجشک و پول و سموسه را فراموش کردیم …ناگهان بزرگ شدیم… از آن روز به بعد دیگر گنجشک نگرفتیم… از همان لحظه دنیای من عوض شد، صبح و ظهر و شبا منتظر رفتن برادرم بودم تا به اتاق جادوییش سری بزنم و موسیقی گوش کنم، صدای اهورایی شجریان جزعی از زندگی من شد ، بعدها بی نهایت صدا شنیدم، از شهرام ناظری و حسام الدین سراج تا نامجو و شادمهرعقیلی ، از سلندیون و مایکل جکسون تا پینکفلوید و اَدِل و هر کدام زیبا … اما…. اما همچنان آوای شجریان در جانم آنچنان نشسته که با هیچ ترفندی جدا شدنی نیست.
محمد رضا شجریان نمونه ی هنرمندی بود که برقله ی تخصص خود ایستاده بود ، اما هیچ گاه مغرور نشد . هیچ گاه به ظلم و زورتن نداد، مستقل و بزرگ باقی ماند ، هر کس در مورد ش نظری کینه توزانه داد کوچک شد، از صدا و سیما که با ضعف تمام صدایش را ممنوع کرد تا وزارت ارشاد که با ناب فردی تمام، اجازه ی کنسرت را از استاد گرفت، اما او همواره در کنار مردمش باقی ماند…کاری سخت و دشوار برای هنرمند، کاری که از محمدرضاشجریان نه تنها یک هنرمند بزرگ، که انسانی بزرگ ساخت .
شجریان بخشی از فرهنگ بزرگ ایران بود و هست، رییس جمهور ها، وزراء و وکلا رفته اند و خواهند رفت، من و شما هم خواهیم رفت، اما صدای محمدرضا شجریان باقی و جاودان است .
و چه سخت است بی او زندگی کردن…
دلم می خواهد دوباره همراه با بابک زیر سایه سار کودکی بنشینم و شجریان گوش کنم :
یادَم به یک لا پیراهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است هوشیارش کند
و ما چه خوشبخت بودیم که در عصری زیستیم که محمدرضا شجریان زیست، این عصر، عصر جنگ طلبان و اختلاسگران نیست، عصر بی ادبان و کم خردان نیست ، این عصر ، عصر محمدرضاشجریان است، عصر اندیشه و آواز… عصر مهربانی و شعور .
ای کودکان بازیگوش گنجشک ها را آزاد کنید، آواز گوش کنید …آواز شجریان !!
مهدی رخشانی
نظر دهید